دکتر غلامحسین شکوهی،از معدود استادان برجستهی تعلیم و تربیت کشور است او علاوه برداشتن سابقهی چند دهه تدریس در مدارس و دانشگاههای کشور،افتخار نخستین وزیر آموزش و پرورش،در عصر انقلاب اسللامی، را نیز همراه خود دارد;همچنین ایشان،در سال 1385،به عنوان چهرهی ماندگار تعلیم و تربیت،در همایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی،مورد تقدیر قرار گرفت.در گفتوگویی که متن آن را میخوانید،دکتر شکوهی به نکات کلیدی مهمی در زمینهی تعلیم و تربیت اشاره کرده که آن را در این شماره آوردهایم..
«57 سال معلم بودم.هیچگاه آرزو نکردم که ای کاش شغل دیگری داشته باشم.جهان درست نخواهد شد جز با تعلیم و تربیت». دکتر غلامحسین شکوهی،اشارهای به کتاب روی میز میکند و ادامه میدهد:«کتابی میخوانم دربارهی فلسفهی تربیتی کانت.او هم همین را میگوید:تحقق انسانیت در گرو تعلیم و تربیت است;اما این کار آسانی نییست.کلید این کار،تربیت معلم است.تا تربیت معلم درست نشود،آموزش و پرورش درست نمیشود و تا آموزش و پرورش درست نشود،کشور درست نمیشود.
ما امکانات این کار را داریم. معلمان فراوان و زحمتکشی داریم.شاگردان دنیا،هیچ جا به اندازهی بچههای ما درس نمیخوانند;ولی چه فایده،روش غلط است.
در بیرجند شاگردی داشتم که الان یکی از اطبای خوب است...».پشت بند هر جملهاش،خاطرهای است.خاطراتی که زنجیروار دنبال هم میآیند و قهرمان همهی این خاطرات،معلمان و دانشآموزان شهری و روستایی و مکان وقوع آنها،مدرسه است.
به اتفاق چند تفر از همکاران،به دیدارش میرویم.خانهای قدیمی در یکی از کوچههای باریک خیابان شریعتی،با تنی رنجور،در حالی که دو دستش را روی میلهی افقی واکر ستون کرده است،به زحمت جلوی پای مهمانان میایستد.فضای خانه ساده و صمیمی است و چند قفسهی کتاب،که معلوم است برای تزئین چیده نشدهاند.
شکوهی،که به راستی شکوه نام معلمی در ایران است،اولین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب اسلامی در کابینهی موقت مهندس بازرگان بود.مهمانها نگران سلامتی میزبان هستند.به هم تذکر میدهیم که استاد را خسته نکنیم;اما صحبت ها که گل میاندازد،هم او و هم ما بیماری دکتر شکوهی را از یاد میبریم.تنها لرزش دستها و صدا و برخی کلمات که نامفهوم ادا میشوند،به یادمان میآورد که بعد از سکتهی مغزی در سال 1380،افتخار جامعهی معلمی ایران،چه روزهای سختی را گذرانده است.میگوید:«حالم خیلی بهتر شده.آن اوایل نمیتوانستم تلفنها را جواب بدهم».
آقای دکتر شکوهی،میخواهیم بیشتر شما را بشناسیم.شنیدهام که شاگرد دکتر پیاژهی معروف بودهاید؟
من در سال1305 شمسی متولد شدم،در روستای خوسف.از بیرجند،35کیلومتر به طرف کویر لوت که بروی،به
روستای خوسف میرسی.80 سال را گذراندهام.در همان روستا مدرسه رفتم.دوره دانشسرای مقدماتی را در بیرجند گذراندم و معلم شدم.تحصیلات دانشسرای مقدماتی معادل کلاس 11 بود.آن موقع قانونی بود که
آموزگارانی که دیپلم دانشسرای مقدماتی دارند،اگر در امتحانات نهایی کلاس 12 شرکت کنند و دیپلم کامل متوسطه بگیرند،میتوانند بدون کنکور وارد دانشگاه شوند.من هم بعد از هفت سال آموزگاری در روستاهای بیرجند،به مشهد رفتم،امتحان دادم و دیپلم گرفتم.بعد هم برای ادامهی تحصیل وارد دانشسرای عالی تهران شدم.
در چه رشتهای؟
دورهی لیسانس رشتهی آموزش و پرورش ابتدائی.فارغ التحصیلان این رشته،کارشان این بود که آموزگاران را برای تدریس در دبستانها آماده کنند.به بیرجند که برگشتم،چون دبیر کم داشتند،مرا فرستادند دبیرستان.
در چه سالی فارغ التحصیل شدید؟
سال 1335 از دانشسرای عالی فارغ التحصیل شدم.یک سال در بیرجند دبیر بودم.سال بعد من را به عنوان شاگرد اول دانشسرای عالی،با بورس دولتی فرستادند اروپا،شهر ژنو در کشور سوییس. آنجا بود که پیاژه را دیدم.او استاد ما بود.پیاژه که دیگر جهانی بود و هست.
ارتباط ویژهای هم با پیاژه داشتید؟
نه،گمان نمیکنم که پیاژه مرا میشناخت.پیاژه نمیرسید به اینکه تکتک اشخاص را بشناسد.
در کلاسهای درس او که شرکت میکردید؟
بله،با او درس داشتم.یادم میآید که دفترچههای ثبتنام را میریختند آنجا که پیاژه امضا کند.او ضمن درس دادن،دفترها را باز و امضا میکرد.من هیچوقت چنین کاری را جای دیگر ندیدم.
چه سالی فارغ التحصیل شدید؟
در ژنو،سال 1341 دکترا گرفتم.
در چه رشتهای؟
رشته تعلیم و تربیت.وقتی برگشتم تهران،رفتم ادارهی فرهنگ، بخش شهرستانها.گفتند باید برگردی بیرجند،ردیف حقوقی ندارم. گفتم:من بیرجند بودم،دبیر خوبی هم بودم.این همه برای من خرج کردیدکه برگردم بیرجند در دبیرستان درس بدهم.نپذیرفتند.رفتم پیش دکتر صدیق اعلم.آن موقع سناتور بود.پرسید کجا تحصیل کردی،گفتم ژنو.تعجب کرد.مثل اینکه خودش هم لیسانسش را از آنجا گرفته بود.پرسید،چه خواندهای،گفتم[دکتر شکوهی پاسخ را به زبان فرانسه میگوید.]دکتر صدیق کمی سرد شد و گفت:چهقدر کوچک گرفتی.منظورش این بود که رشتهی تعلیم و تربیت کوچک است.یاد ژنو افتادم.یکی از دانشجویان که از کشور یونان آمده بود، چهار عمل اصلی[جمع و تفریق و ضرب و تقسیم]را به عنوان تز دکترا مطالعه کرده بود.در جلسهی دفاعیهی وی،من هم بودم.دکتر دپارتمان گفت:تو خیلی زحمت کشیدهای،ولی خیلی بزرگ گرفتهای; چه کسی میتواند،چهار عمل اصلی را در چهار سال ابتدایی یکجا مطالعه کند.او میگفت:چهار عمل اصلی در ابتدایی زیاد است و ایشان میگفت:اینکه تو گفتهای[دکترای تعلیم و تربیت]کوچک است.این فرق ما و آنهاست.
جریان ردیف حقوقی چه شد؟
دکتر صدیق،به دکتر طوسی سفارش کرد که مشغول تهیهی مقدمات تشکیل دفتر مطالعات آموزش و پرورش بود.من تهران ماندگار شدم.دفتر مطالعات در میدان بهارستان بود.این دفتر چهار اداره داشت. ادارههای برنامهها،آمار،تشکیلات و تحقیق و ارزشیابی.من رئیس اداره تحقیق و ارزشیابی شدم.آقایان بهشتی و باهنر در ادارهی برنامهها بودند.در دانشسرای عالی تهران هم درس گرفتم.ریاضی تدریس میکردم.
*سال 57 چه کسی شما را به مهدی بازرگان معرفی کرد؟
یک روز دکتر هادی شریفی آمد و گفت:دنبال یک وزیر آموزش و پرورش میگردند،شما چه کسی را معرفی میکنی.من فورا گفتم:دکتر سحابی،گفت:سحابی پست دیگری دارد.وزیر مشاور است.شخص دیگری را نام بردم،از نظر اعتقادی اشکال داشت.
اسم او را به خاطر دارید؟
بلی،خاطرم هست،ولی نمیخواهم بگویم.آن روز آقای دکتر شریفی رفت.من هم قضیه را تقریبا فراموش کرده بودم که چند روز بعد دوباره آمد و گفت:خود تو وزیر میشوی؟گفتم:نه من وزیر دولت موقت نمیشوم.دکتر شریفی هم رفت و قرار شد برود و مهندس بازرگان را ببیند.
شما از قبل با آقای بازرگان آشنایی داشتید؟
نه;آشنایی حضوری نداشتم;ولی ایشان را میشناختم.اولینبار در دبستان خسوف بود که اسم ایشان را شنیدم.معلمی داشتیم که یک روز گفت:یکی از تحصیلکردگان فرانسه،برگشته به ایران و دارد تفسیری مینویسد و نام او مهندس بازرگان است
لابد منظور معلم شما از تفسیر مباحث دینی بود؟
بلی،منظورش کتابهای دینی آقای بازرگان بود.بههرحال چند روز بعد رفتیم خدمت آقای مهندس بازرگان.گفت:برنامهی شما برای آموزش و پرورش چیست؟گفتم:تا یک ماه پیش نه من امیدوار بودم که کسی مرا دعوت به وزارت کند و نه کسی مرا واقعا وزیر میکرد. این است که فعلا برنامهای ندارم;ولی از وزیرانی که تا حالا بودهاند، از هیچ کدام کمتر نیستم.آقای دکتر سحابی-خدا رحمت کند او را- حرف مرا تأیید کرد و گفت:خوب جوابی به آقای نخستوزیر دادی; به این ترتیب من شدم وزیر آموزش و پرورش دولت موقت.خوب تجربهای بود;ولی پوست آدم کنده میشد.
*اختیار ادارهی وزارتخانه با شما بود؟
اشخاصی تعیین شده بودن که به وزیر کمک کنند.یکی از آنها آقای سید کاظم موسوی بود.آقای اسدی لاری هم بود.آفای باهنر معاون آموزش و پرورش بودند;ولی کمتر میآمدند.آقای رجایی هم بود.
نظر شما در مورد گزینش و استخدام معلمان چسیت;آیا خاطرهای در این خصوص دارید؟
برای شغل معلمی باید بهترینها را گزینش کنیم.افراد علاقهمند و باهوش.معلمی شغل بزرگی است،اگر معلم درست انتخاب شده باشد و درست تربیت شود،بسیاری از مشکلات جامعه حل میشود. من فکر می کنم اگر کسی در امتحانات تربیت معلم شرکت کرد و قبول شد،دیگر نباید او را کنار بگذارند.با ظن و گمان نمیشود در مورد آدمها قضاوت کرد.بسیاری از کسانی که در گزینشها رد میشوند،چیزی در پروندهشان نیست.
اشارهای هم به تألیف خود در زمینهی آموزش و پرورش بفرمایید.
من چند کتاب نوشتهام که برخی از آنها به چاپ پنچم رسیدهاند.روش آموختن حساب و هندسه،مربیان بزرگ،تعلیم و تربیت و مراحل آن و روانشناسی دورهی دبیرستان.کتاب تعلیم و تربیت،اثر امانوئل کانت را هم ترجمه کردهام.
بیش از 60 مقالهی علمی هم در مجلات معتبر تخصصی،از جمله فصلنامهی تعلیم و تربیت وزارت آموزش و پرورش نوشتهام.
شما برای اولینبار تست سنجش آمادگی کودکان برای ورود به مدرسه را تهیه کردید.لطفا کمی در این مورد توضیح دهید....
این کاری پژوهشی و علمی بود که در دنیا کمنظیر است. این کار آبروی ما است و باید به زبانهای دیگر ترجمه میشد.من شنیدم بعدا این تست را تغییر دادند و با چند سؤال از آقای دکتر افروز مخلوط کردند و چیز دیگری ساختند.برای تهیهی این تست، ما ابتدا 24 هزار کودک را توسط خود معلمان در سراسر ایران،مورد سنجش قرار دادیم.در مرحلهی آزمایشی،این تست 45 سؤال داشت که 17 تای آن را پس از سنجش،کنار گذاشتیم.28 سؤال ماند.آن را روی 30 هزار کودک اجرا کردیم.براساس این تست،معلمین به جای اول مهر،20شهریور در مدارس حاضر میشدند و بچههایی را که برای اولینبار وارد مدرسه میشدند،مورد سنجش قرار میدادند; اگر کودکی نمرهی لازم را کسب نمیکرد،نباید وارد مدرسه میشد; ولی اگر یک کودک،مثلا پنج ساله در این تست نمرهی کافی میآورد، وارد مدرسه میشد.
بحث من ورود یکی از بحثهای داغ بین کارشناسان آموزش و پرورش است.عدهای معتقدند که سن ورود را باید از شش سال به پنج سال کاهش داد.
نیاز به پژوهش دارد.ابتدا طرح را به صورت آزمایشی و محدود اجرا کنند;اگر دیدند که کودکان پنج ساله در مدرسه پیشرفت میکنند، آنوقت به صورت سراسری عمل کنند.این کار مهمی است و باید حتما آزمایش شود.جدا از بحثهای پژوهشی و عملی به نظر من، عجله کردن در اینکه بچهها زودتر به مدرسه بروند و حتی زودتر دیپلم بگیرند،کار خوبی نیست.میپرسی آقازاده کجا است،میگوید مدرسه میرود،کلاس دوم،سوم و...است.چند سال بعد میپرسی آقازاده کجا است،با شرمندگی میگویی بیکار است،دیپلمه بیکار.اول اول برای دیپلمهها فکری بکنید که بعد از اینکه خوب تحصیل کردند و تحصیلشان تمام شد به اینها کار بدهید.ما متأسفانه،بچههایمان را نفله میکنیم.من موقعی که در ده خودمان-خوسف-معلم بودم، بچههایی میدیدم نابغه...
آقای دکتر ببخشید این خوسف که شما با این علاقه از آن سخن میگویید،چگونه جایی است؟
خوسف که گفتم،روستایی است از توابع بیرجند در حاشیهی کویر.این منطقه در گذشته آباد بوده است.به نظر من نام آن واژهای است که از دورهی اشکانی،شاید هم«خوب اسب»بوده که به تدریج به این صورت درآمده.در کتاب حودالعالم من المغرب الی المشرق، به نام خوسف اشاره شده است،درحالیکه نامی از بیرجند نیست.من به همه جای ایران علاقهمندهستم اما خوسف و بیرجند زادگاه من است و بخش بزرگی از خاطرات من متعلق به این ناحیه است.
کلام شما را قطع کردم،از بچههای نابغه خوسف میگفتید.
در 12 کیلومتری خوسف روستایی بود که مدرسه نداشت.بچهها صبح 12 کیلومتر پیاده به مدرسه میآمدند و عصر هم برمیگشتند.
یکی از این بچهها کلاس پنجم یا ششم ابتدایی بود.این دانشآموز مرا بیچاره کرده بود!هر سؤالی که میپرسیدم،جواب میداد و هر مسئلهای که میدادم حل میکرد.یک روز به نظر خودم مسئله مشکل طرح کردم.گفتم بروید ارتفاع نهال سنجد وسط مدرسه را حساب کنید.روز بعد،جواب مسئله روی میز من بود.این دانشآموز-که اسمش حقداد بود-یک چوب دو متری را گذاشته بود و سایه آن را اندازه گرفته بود،بعد سایه درخت را هم اندازه گرفته بود،بعد تناسب بسته بود،دو متر اینقدر سایه دارد.این مقدار سایه چه ارتفاعی دارد و جواب درست داده بود.
عاقبت این نابغه چه شد؟
از دبستان به راهنمایی رفت;اما وضع خانوادگیاش اجازه نداد که بیش از راهنمایی درس بخواند.بیرجندیهای مقیم تهران یک انجمن دارند که ماهی یکبار دور هم جمع میشوند،سالها بعد در این انجمن سه دانشجوی بیرجندی که یکی در رشته طب، یکی الکترونیک و دیگری نمیدانم چه درس میخواندند،خودشان را معرفی کردند.معلوم شد اینها بچههای همان دانشآموز نابغه هستند که برای آمدن به مدرسه،روزی 24 کیلومتر پیاده راه میرفت. همین بچهها گفتند برادر بزرگ ما در یکی از دانشگاههای آمریکا استاد دانشگاه است.
به نظر میرسد نگاه دانشآموزان قدیمی به معلم و مدرسه و سواد،نگاه متفاوتی بوده است؟
بله;من خاطرهای مربوط به خودم است را میگویم.سال دوم دبیرستان بودم،دبیر جبر برای امتحان،سه تا مسئله داده بود.من سریع همه را نوشتم;اما قسمتی از سئوال سوم را نمیتوانستم حل کنم.دبیر جبر آمد بالای سر من،ورقه را نگاه کرد و پرسید تمام نشد،رفت و مقداری سر جلسه قدم زد،دوباره برگشت و دید که من هنوز ماندهام. فهمید در کجا اشکال دارم.گفت:آخر دقت کن X مساوی است با... من فوری فهمیدم که کجا حواس من پرت شده است.جواب صحیح را فهمیدم،اما ننوشتم;چند دقیقه بعد ورقه را دادم و رفتم.هفتهی بعد که آمد ورقه را داد،من که شاگرد زرنگ کلاس بودم 18 شدم.معلم جبر به شوخی گفت:من که به این احمق شکوهی گفته بودم...من در دلم خندیدم و به خودم گفت:نمره 18 که خودم گرفته باشم،بهتر از نمرهی بیستی است که با کمک معلم گرفته باشم.
معلم واقعی را کجا میتوان یافت؟
ببینید،معلمی شغل بزرگی است;گفتم اگر معلم درست گزینش شود و آموزش صحیح ببیند،بسیاری از مشکلات حل میشود.معلم واقعی بینیاز است.ساختن شخصیت معلم و تربیت معلم یک طرف و حفظ شخصیت و حرمت او یک طرف دیگر ماجرا است.معلم باید شغل خودش را بالاتر از همهی مشاغل بداند.ما باید بهترینها را گزینش کنیم.بچهها از اول ابتدایی تا سال آخر دبیرستان در اختیار ما هستند;میشود این را تشخیص داد که کدامیک برای معلمی مناسبترند.بعد از انتخاب افراد،آنها را باید به نحو شایستهای آماده کنیم برای شغل معلمی;اگر میبینیم که امروز دانشجویان بااستعداد، داوطلب شغل معلمی نیستند به این دلیل است که معلمی چنگی به دل نمیزند.باید شأن معلم را رعایت کرد.معلم را باید خوب انتخاب کنیم و خوب به او برسیم و حرمت به او بگذاریم.
رفتار معلم تا چه اندازه در شکلگیری شخصیت دانشآموزان مؤثر است؟
از خودم مثال میزنم.وارد کلاس اول دبیرستان شده بودم، ساعت اولی که درس زبان فرانسه داشتیم از خوشحالی روی پا بند نمیشدم.خیلی احساس غرور میکردم.معلم فرانسه وارد کلاس شد. در مشهد درس خوانده بود و میگفتند تمام لاوروس را حفظ است. روز اول درس داد و جلسه بعد یکی از دانشآموزان را صدا زد پای تخته.دانشآموزی بود قدبلند و سیه چرده که سرش از تخته سیاه گذشته بود.معلم هم آن طرف ایستاده بود.جثهی کوچکی داشت، گفت:الفبا را بگو.دانشآموز شروع کرد به گفتن حروف،به حرف «او»که رسید،هانش را غنچه کرد،همه خندیدند.معلم شاید فکر کرد که باید کاری بکند تا بتواند کلاس را بعد از اداره کند.من از همه کوچکتر بودم و در ردیف جلو نشسته بودم.به من گفت:چرا خندیدی،گفتم همه خندیدند،گوش مرا گرفت و از کلاس بیرون کرد.این اولینباری بود که در مدرسه به من توهین میشد.برخورد معلم فرانسه باعث شد من که همهی درسهایم بسیار خوب بود، دیگر در تمام دورهی دبیرستان فرانسه یاد نگرفتم.چند سال بعد که وارد دانشسرای عالی شدم،معلم فرانسه ما خانم نفیسی بود،من که تا آن زمان معلم زن نداشتم،خجالت کشیدم.پیش خودم گفتم،الان خانم نفیسی هم میفهمد که من بیسوادم و فرانسه بلد نیستم.چند جلسه گذشت;یک روز گفت:شما باید انشا هم بنویسید;تب کردم; من انشا بنویسم؟!.آن هم به زبان فرانسه؟!رفتم خیابان بوذر جمهوری; هرچه کتاب فرانسه پیدا کردم،خریدم.16 آذرماه آمد.دانشگاه شلوغ شد و کلاسها تعطیل شد.من تمام دو هفته را انشا مینوشتم که آبروی خودم را پیش معلم فرانسه نجات بدهم.بالاخره،انشا را دادیم به خانم،گذاشت توی کیفش،من هم یک هفته به کیف خانم فکر میکردم.هفتهی بعد خانم معلم آمد;کیفش را روی میز گذاشت و ورقهها را درآورد.گفت:شکوهی کیه؟به خودم گفتم:ای وای خانم هم فهمید;اما خانم نفیسی گفت:شکوهی،خوب انشایی نوشتی.بار من سنگین شد،از آن به بعد من بهترین شاگرد کلاس فرانسه شدم; از خانم نفیسی هم در امتحان دو تا 20 گرفتم.معلم تأثیر عجیبی روی شخصیت دانشآموز دارد.
منبع: 1- http://www.mh1342.ir
2-مجله رشد معلم شماره224 -ص 5-ص6-ص7